مهدی استعدادی شاد تالاقم نامهای به دوست (سراغ رمان مسکوب) موعظهى روشنفكر مذهبى و ر مان فرار از فلسفهى يك ا مل غربت و ادبيات* چرا قهرمان جهان نشدیم افراط و تفریط طبيعت گرایی و دین باوری ****** 1
(سراغ رمان مسکوب) نامهای به دوست مهدی استعدادی شاد Sun / 02 10 2005 / 6:09 عزیز جان با سلام جانم برایت بگوید که هر طوری بود خود را به یادبود شاهرخ مسکوب رساندم. انگيزهای دو گانه مرا پا در رکاب کرد. اول اینکه به خاطر پرنسيپ اخلاقی که معمولا ا دم را برای ادای احترام به این یادبودها میکشاند و دوم به خاطر پرسشی شخصی به دل جاده زدم. میخواستم بدانم که بالاخره تکليف رمان مسکوب چه میشود با همشهری م ش دد خود سوار ماشين شدیم و طرف پاریس گازي يدیم. بدین ترتيب با جناب تهرانی همسفر شدم که دو سه دههای زودتر در تهران (زادگاه مشترک) به دنيا ا مده و اینجا هم سالها پيشتر از اینجانب غربت نشين شده است. در راه اتوبانی که از ميان دشتها و از کنار شهرها میگذشت از خاطرات مشترک با مسکوب گفت. در ضمن این شعر وی را بازگو کرد. شعری که مسکوب سروده و پس از کودتای ٢٨ مرداد در سلول زندان میخوانده است: " تنها پر سياوش است که همواره میدمد\ خون سياوش است که جوشان و تازه است\ امروز این سياوش امروز است \ اما نه کشته در ولایت غربت \ درمانده و زبون بازی تقدیر \... \ وین سبزههای سبز و علفهای خشک و زرد \ پرهای مرتضا است که همواره میدمد... " میدانی که مسکوب در جوانی مثل بسياری دیگر مرتکب شعر شده است در یادنامههای ژورناليستی که این اواخر در موردش مینویسند اقدام به سرایش را نتيجهی توصيهی مرتضی کيوان به او خواندهاند. کيوانی که همچون نماد محبوب و سرمشق تا ثير بسزایی بر زندگانی مسکوب داشته و از منابع اصلی انگيزش وی بوده است. ا ن نسل درگير وقایع شروع شده از شهریور بيست و شکست خورده از کودتای ٣٢ خاطرات خوش و تا ثيرات باارزشی از حيات کوتاه کيوان برای خود حفظ کرده است. ارج و قربی که وی برای روشنفکران سياسی فرهنگی بالای شصت و هفتاد امروز داشته فقط با حضور و بازتابی که امير پرویز پویان برای ما چهل پنجاه سالههای کنونی دارد قابل قياس است. به پاریس که رسيدیم به سياق جدایی نسلها از همسفر جدا شدم. رفتم سراغ دوستان خویش. شب یادبود با یکی از پيشکسوتان نسل خود به محل رفتم. در ا ن ترافيک و به خاطر پيدا کردن جای پارک کمی دیر رسيدیم. حضار محترم بر صندليها نشسته بودند. جای خالی تک و توک بين جمعيت بود. به خاطر ح جب و حيا کنار ایستادیم. سالن شيبدار و سينمایی بود. در جایگاه بالا لژ روی پلهها 2
نشستيم. از ا نجا خوب روی سن مسلط بودیم. میدیدیم جماعت را که غالبا سپيد موی بودند. همایش بدی نبود. اینتليجنسيای ایرانی حاضربود. پس از اعلام برنامهی جلسه توسط سرور کسمایی که موهای نقرهایش میدرخشيد یکی از بستگان مسکوب گزارشی از رابطه با وی را خواند. قصهاش فضایی مانوس و لحنی صميمی داشت. سپس نوبت به متفکر ارجمند یوسف اسحاقپور رسيد. یعنی ا ن طوری که یادداشتهای روزانه مسکوب میگوید یار یگانهاش در پاریس. اسحاقپور چيزی حدود یک ساعت و ربع یا کمی بيشتر از عوالم فکری دوست زنده یاد خود گفت. سخنرانی البته کمی به درازا کشيد. با این حال مثل سایرین تحمل کردیم. من سراپا گوش بودم. این که مبادا نکتهای دستگيرم نشود. اسحاقپور با صلابت سخن میگفت. به صورت خوشی غافلگير شده بودم. فکر نمیکردم چنين سلطهای بر زبان فارسی و سخنوری داشته باشد. این حدس شاید از ا ن رو بود که تاکنون از وی فقط ترجمههایی به زبان فارسی خوانده بودم. بگذریم هنوزم که هنوز است مقدمهی جالب وی بر کتاب لوسين گلدمن دربارهی هستی شناسی لوکاچی و هيدگری به فارسی ترجمه نشده است. ا نجا هنگام سخنرانی وی که گاهی شکل تدریس سر کلاس را به خود میگرفت فکر کردم که انگار برای خوشداشت روح مسکوب بعضی از جملات را به سان نقالان شاهنامه ادا میکند. از این گذشته باز درود بر او باد. چون در ميان سخنرانان تنها کسی بود که اشاره اجمالی داشت به زندگی مسکوب در غربت و تبعيد. انگار چون از اول قرار بوده که مسکوب را برای تدفين به ایران بفرستند همه "ا سه برو ا سه بيا که گرگه گازت نزنه" را تمرین میکردند. همایش یادبود مسکوب چيزی از خود در واکنش به بيداد جمهوری اسلامی نشان نداد. حاکميتی که در واقع نه جمهوری مردم که هيولایی برخاسته از زورجمعی ملایان وهمدستان است. مصلحت اندیشی و عافيت طلبی عبث و بيهودهای ا نجا بر فضا حکمفرما بود. برای همين بيخود نبود که در خاطرم سخنی از والتر بنيامين زنده شد. اویی که روزگاری در رابطه با غلبه بربریت و فاشيسم گفته به وقت پيروزی ا نها حتا مردگان نيز در امان نخواهند بود. اسحاقپور در کنار پرداختن به ا ثار مسکوب که از دل مطالعهی مستمرشاهنامه و تا ویل این اثر فردوسی بيرون ا مده به سه دست نوشتهی وی نيز اشاره داد. مطالبی که با اسم مستعار در خارج از کشور انتشار یافتهاند. از اینها دو اثر در مورد امور شهادت و جهاد و نيزحق و حقوق در اسلام است که با نامهای کسرا احمدی و م. کوهيار درا مده است. سومی داستانی است با نام "مسافرنامه". نوشتهی ش. البرزی که به سال ١٣٦٣ در نيویورک و توسط انتشارات انجمن مطالعات ایرانی چاپ و پخش شده است. البته از امر پخش کتاب چه بگویم و چه عرض کنم در خارج خبری از سيستم کارا مد توزیع ا ن هم کتابی با شمارگان بالا 3
نيست. با اینحال نمیخواهم این جا موضوع ملال ا ور قهر ایرانيان با کتاب را پيش بکشم. کتاب را باید نوشت. همانطوری که مسکوب نوشته است. حتا به وقت تدریس نزد بنياد اسماعيليه دربارهی قوانين و باورهای اسلامی پژوهيده و برای ما مکتوباتی از منظرانتقادی نگاشته است. این کتابها روزی خوانده خواهد شد. مردمان جهان شاید فارسی یاد گيرند یا اینکه ترجمهی این ا ثار را بخوانند. به هر حال روزی جبران مافات کتاب نخواندن ایرانيان میشود. سرانجام این طلسم روزی شکسته خواهد شد. این نکته را خدمتت بدین خاطرعرض کردم تا سينهها را از مساي ل بغرنج خالی کنم. مساي لی از قبيل بی اعتنایی هموطنان به کتاب و فرهنگ که باعث ماتم و تلخی اوقات هر ا دم با ذوقی هستند. به واقع این چيزهای دست و پا گير و تلنبار شده در روح و روان کم کم ما را از پرداختن به مساي ل اصلی و کليدی باز میدارند. برای همين در یادبود مسکوب به جای ا ن که با عزاداری مرسوم همنوا یا با تظاهر برخی به ماتم زدگی همدست شوم فکر کردم بهتر است به پرسش خود جوابی بدهم. بگذریم که برخی در این ميانه ساز خود را کوک کرده و ا ش خود را پختهاند. یکی در سوگنامه برای مسکوب دست گلایه به سوی ا سمان بلند کرده که چرا وی به فرقهی مورد علاقه ایشان که بالطبع یگانه نيرو و شورای مقاومت است تمایلی نداشته است. دیگری در یادنامهای که برای شاهرخ جون نوشته یک دل سير هم به تسویه حساب با نویسندگان همشهری و نشریهداران سایرنقاط پرداخته است. اما این حرفها به کنار ببينيم که بالاخره تکليف رمان شاهرخ مسکوب چه میشود کجا بایستی سراغش رفت این سو الی است که در گام نخست ا شنایی با ا ثار وی پيش میا ید. ا یا مسکوب رمانی چاپ کرد به تا سف اکنون خودش نيست که پرسش ما را پاسخی قطعی دهد. ولی اگر بر پرسش خود پافشاری کنيم بایستی مقداری از حوصله و قوه تخيل مایه بگذاریم. شاید به پاسخی برسيم. نخستين گام در این راه جستجو در مجموعهی ا ثار وی و مطالعه است. برای این منظور شرح و اشارههای یوسف اسحاقپور به کار میا ید. خوشبختانه در اینترنت (سایت روزنامه شرق تاریخ های ٢١ و ٢٢ ماه می ٢٠٠٥ ) چکيدهای از سخنان وی در یادبود یادشده زیر عنوان "سرگذشت فکری مسکوب" ا مده است. اویی که ما را با لایههای گوناگون ا ثار مسکوب ا شنا کرده و برای شناخت بيشتر راهنما شده است. از این گذشته مسکوب که نویسندهای منظم و موفق و خوشبخت بوده روزانههای خود را قلمی کرده و در کتاب دو جلدی "روزها در راه" (انتشارات خاوران پاریس ١٣٧٩) در دسترس علاقمندان قرار داده است. شناخت حال و هوای فکری مسکوب و واکنشهایش به عالم و ا دم در این ربع قرن اخير بدون خوانش کتاب یاد شده ميسر نيست. این کتاب ٧٣٩ صفحهای در واقع منبعی است که میتواند پرسش رمان مسکوب را نيز پاسخ دهد. اویی که به واقع 4
نویسنده و پژوهشگری خوشبخت بود. چون تا پایان عمر نوشت و حتا در همان روزهای ا خر حيات شاهد انتشار کتاب "ارمغان مور" خود شد. گرچه در یادداشتهای روزانه بارها و بارها از بدقولی ناشران و به تا خير افتادن انتشار کتابهایش گلایه کرده است. وی البته به جز خوشبختی صاحب توفيق نيز بود. چيزی که خيليها فقط ا رزویش را دارند. زیرا تا هشتاد و یک سالگی و قبل از وداع حرفهایش مورد توجه بود. نظریات این فرهيخته موفق همواره و به ویژه در این سالهای پراکندگی و یا س عمومی در ربع قرن کوفتی و طاعونی مخاطب داشت. غالب مطالبش هم در نشریاتی که گاه خودش سردبيری میکرد دارای خواننده بود. گرچه این نشریات (مثلا "ایران نامه" و به رغم کيفيت بالا و نو بودن هرباره مطالب) متوليانی سنتی و محافظه کار و چه و چهها داشته است. پس با این تفاصيل و بدون داشتن دلهره از این که با نویسندهای تلخ و ناکام روبرو شویم میتوان سراغ ا ثارش رفت و جویای نکته بينيهایش شد. این نکته را خدمت شما بگویم که از تورق ا ثار مسکوب چه قصدی را دنبال کردهام. برای ا ن که مثل کسانی نشوم که لالایی بلدند ولی خوابشان نمیبرد. می دانی وقتی مطلبی درباره رمانهای ایرانی در تبعيد مینگاشتم (چاپ شده در کتاب" در ستایش تبعيد") به "مسافرنامه" اشاره داشتهام. ا نهم اشاره و تفسيری ستایش ا ميز. ا نوقتها یعنی همان سال ١٣٦٢ و به وقت انتشار داستان کتاب را خواندم. توی محفل مان یکی از معدود کسانی بودم که به ادبيات علاقه داشت. شاید به همين خاطر رحيم این کتاب را ا ن زمان به من داد تا بخوانم. کتاب و ارزشش در خاطرم ماند. حدود ده پانزده سال بعد وقتی عزم جزم کردم که چيزی راجع به رمانهای ایرانی در تبعيد بنویسم سراغ کتاب را گرفتم. از دوستان نزدیک یا حتا از ا شنایان دور کسی ا ن را نداشت. به رحيم دسترسی نبود. گرچه راستش دیگر رابطهای هم نداشتم. دودل بودم. اینکه با خود جناب مسکوب تماس بگيرم یا نه. شک داشتم که نکند روی خوش نشان ندهد. از یکسو امکان داشت چوب دوستی با رحيم را بخورم. چون ميان ایشان فاصله افتاده بود. مسکوب در جایی از یادداشتهای روزانه راجع به وی اظهار نظرهایی کرده بود. حرفهایی که لابد به مذاق رفيق ما خوش نيامده است. از سوی دیگر تقصير گردن خودم میتوانست باشد. در نوشتهایی نگاه مسکوب به شعر مدرن فارسی و نيز به برخی از شاعران پيشتاز را به نقد نشسته بودم. از این امرهراس داشتم که از جسارتم خوشش نيامده باشد. در مقدمهی کتاب "شاعران و پاسخ زمانه" همصدایی او با داریوش شایگان در مورد ارزیابی شعر مدرن فارسی را همچون نگرشی محافظه کارانه ارزیابی کرده بودم. از شایگان انتظار محافظه کاری و تجددستيزی داشتم. اما از شاهرخ مسکوب نه. میاندیشيدم که مثل خيلی از پيشکسوتان مسن برخورد کند و حرف و به اصطلاح این مميزی را بی پروایی جوانترها بداند. به هرحال با سابقه پيرسالاری در فرهنگ و جامعه ما چنين حدس و گمانی بی علت نبوده 5
است. اما درا ن ميانه یاد و تصویرهای "مسافرنامه" ذهن مرا سخت تسخير کرده بود و نمیگذاشت نوشتهام پيرامون رمان فارسی در تبعيد پيش رود و به فرجام رسد. تعلل جایز نبود. بایستی دل به دریا میزدم و از ضد حال خوردن احتمالی نمیهراسيدم. تلفونی تماس گرفتم. خوشبختانه به قول فرانسویها بسيار ژانتی (مهربان) برخورد کرد. گفت به شرطی که اسمی از او نياورم و به همان اسم مستعار اکتفا کنم نسخهی شخصی خود را میفرستد تا بخوانم و پس فرستم. کتاب رسيد همراه با یادداشتی که دستخط خاصی داشت. نشان از دستی لرزان و اما قلبی پر مهر. کتاب را فتوکپی کردم و اصل را سریع پس فرستادم. سپس تلفون زدم و رسيدنش را پرسيدم. از نظم و ترتيبم تشکر کرد و گفت انگار تا ثير فرهنگ ا لمانی است. کمی گپ زدیم. از جمله در مورد رمان رابرت موزیل ("مرد بدون ویژگی"). ا نزمانهایی که مسکوب رفيق ما را میدید به وی پيشنهاد کرده بود که به دوستان ا لمانی بلدش بگوید این رمان را ترجمه کنند. رحيم هم این پيشنهاد را کرده بود. از ناتوانی خود گفته بودم. برگردان رمانی با ا ن عظمت کار تيم مترجمان ورزیده است. اثر موزیل شاید مهمترین رمان زبان ا لمانی قرن بيستم است که تازه به خاطر زندگی فقيرانه ا خر عمری و مرگ نویسندهاش ناتمام و فقط در دو جلد قطور انتشار یافته است. ترجمه اش یک دو سالی وقت میبرد. با ا ن بيقراری لامذهب و ا ن همه فراز و نشيبهای زندگی نه در خود عرضه ا ن کار میدیدم و نه وقتش را داشتم. برای همين در ا ن مکالمه تلفونی فقط سر معادل عنوان کتاب حرف زدیم. عنوانی که به نظرجناب مسکوب "مرد بدون خصوصيت" بایستی ترجمه میشد. الان به فکرم رسيد که نکند امر ناتمام ماندن رمان موزیل مرا تشویق کرده که به جستجوی رمان شاهرخ خان مسکوب بپردازم. جالبی قضيه در نکتهای دیگر هم هست. هردوی اینان دلخوشی از اتوبيوگرافی نویسی نداشتهاند. مسکوب در جایی ر مانهای غربی نا مطلوب خویش وعوام پسند را نتيجه بيوگرافی نویسی میداند. رابرت موزیل هم این را فرم ادبی ناپویایی خوانده است. گرچه خودش برای غلبه بر پراکندگی افکار و شناخت مسير رشد ذهن خود بدین کار مبادرت ورزیده است تا مبادا بصورت ا دمی انتزاعی درا ید. او بين سالهای ١٩٠٢ تا ١٩٣٧ دوازده دفتر یادداشت روزانه از خود بر جا گداشته است. با اینحال از این تخليه روانی فرویدی بگذریم. میدانی مسلما مبدأ جستجوهایم "مسافرنامه" است. گرچه مسکوب در "سفر درخواب" هم سعی در نگاشتن قصهای رؤیایی کرده است. منتها ترجيح میدهم که با همان راوی مسافرنامه سير و سياحتی در ا ثاری وی به ویژه در "روزها در راه" او داشته باشم. سير و سياحتی که داستان ش. البرزی را به رمانی گرچه نيمه تمام اما به هر حال از ا ن شاهرخ مسکوب برساند. برای این کار نخست بهتر است که حد و حدود راوی تعریف شود. اینکه چه ویژگيهایی دارد و 6
در کدام قلمروها اهل بخيه است. راوی رمان شاهرخ مسکوب مثل مسافرنامه اسمی ندارد و به صورت "من حکایتگر" در متن ظاهرمیشود. اما به لحاظ چرایی و چگونگی ساختار رمان این شخصيت از منظر بوطيقایی بایستی تعریف شود. راوی مسافرنامه مثل مسکوب شخصيتی فرهيخته است. از یکسو دستور زبان و فارسی درس میدهد و از سوی دیگر مدام در صدد تعریف ا گاهانهی جهان اطراف است. یعنی در واقع توأمان میا موزد و میا موزاند. شاگرد و ا موزگار همزمان است. از این گذشته در ميان ما رسم جا افتادهای است که واژه فرهيخته را به افراد فرهنگ ورز و صاحب دانش اطلاق کنيم. همين کار را در رابطه با مسکوب انجام داده و همانطوری که در این نامه خواندی وی را فرهيختهای موفق ناميدهام. اصلا فکر کنم که "مرد فرهيخته" مناسب ترین عنوانی است که میشود به رمان فرضی ما داد. یعنی همان رمانی که انگار شاهرخ مسکوب نوشته است. در این جا خوش دارم که مراد و منظور خود از لفظ فرهيخته را کمی توضيح دهم. برای شناخت دقيق مفهوم یاد شده نخست سراغ فرهنگ لغت رفتم تا ببينم که ابتدا به ساکن از این واژه چه تعریفی شده است. فرهنگ دهخدا برابر فرهيخته چنين معنایی ا ورده است: ادب ا موخته. فرهنگ فارسی معين ا ن را مترادف ادب کرده و مو دب ادب ا موخته و ادیب و سرانجام علم ا موخته و عالم دانسته است. منظورم تا این جا منطبق با تعریف لغتنامهای است. ولی اگراین مفهوم را در بستر تاریخ نظریه پردازی بجویيم قضيه کمی پيچيده میشود. فرهيخته بنظرم معادل مناسبی برای واژه ا لمانی Erhabene است. واژهای که حتا در زبان فرانسوی (مثلا در بحثهای ژان فرانسوا ليوتار که در سالهای هشتاد به رونق مجدد این مفهوم منجر شد) به همين صورت نوشته و استفاده میشود. البته مفهوم "ارهابنه" در تاریخ فلسفه به طور مشخص در دو دوره مختلف روند اندیشه ورزی را به خود معطوف داشته است. این دو دوران یکی همزمان است با فلسفه یونان باستان و دیگری به عصر فلسفيدن ایمانوي ل کانت تعلق دارد. متن دوره اول به شخصی با نام لونگينوس منتسب است که در قرن اول ميلادی نگاشته شده. مضمونش حول محور قدرت سخنوری میگردد و اما بخاطر تناقض درونی در متن ا خرش هم معلوم نمیشود که سخنوری امری مادرزاد است یا اکتسابی. متون مهم دوره دوم از ا ن کانت است. یکی مقالهای است با نام" تاملاتی دربارهی حس زیبا و فرهيخته" و به سال ١٧٦٤ دومی هم که فصلی از کتاب "سنجش قوه داوری" است. در ترجمهی این کتاب کانت که از انگليسی به فارسی انتقال یافته دیدم مترجم گرامی (عبدالکریم رشيدیان) معادل والا را برای ارهابنه به کار برده است. کلمه والا گرچه در لغتنامهها به ارجمند شریف 7
نجيب و گرامی و شایسته وپسندیده و... معنا شده اما ا ن خصوصيت فرهيخته را ندارد که از فرهنگ ورزی و ادب شناسی استنتاج شده است. این جا اشاره به تبار نظریهای مفهوم ارهابنه (Erhabene) و صحبت دربارهاش را رها میکنم و فقط بدین نکته اکتفا میکنم که در چارچوب اندیشهی کانتی این مفهوم بيشتر در گستره کار ذهنی (یعنی ا ن چه با کند و کاو فرهنگی و تا ویل متون سر و کار دارد) معنا مییابد. به همين خاطر کمتربا حاصل رفتار و حالتی عينی از ا دم رابطه دارد تا به القابی چون شرافت و شایستگی و ارجمندی ملقب شود. فرهيخته صاحب ذهنيتی است که برابر امور فاقد صورت (بيکرانگی یا پدیدههای خارق العاده) حالتی منفعل به خود نمیگيرد. حالتی که ما عموما در مواجهه با زیبایی داریم و با گفتن واژهای تحسين ا ميزاین امکان رابه امر زیبا میدهيم که بر ما اثر کند. شخص فرهيخته عقل و قوه تخيل را به کار میاندازد تا به تعریف یا ا گاهی شهودی از امر فاقد صورت رسد. از این حرفهای فرنگيان گذشته اما برای ا ن که تعریفی ایرانی نيز برای مفهوم فرهيخته بيابيم شاید بشود شعری از سهراب سپهری را به خدمت گرفت. سپهری که در ضمن از شاعران مورد علاقه و احترام مسکوب بوده است. سپهری شعری دارد با عنوان "تپش سایه دوست" و از جمله در ا ن میا ورد: "پای پوش ما که از جنس نبوت بود / ما را با نسيمی از زمين میکند / چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان میبرد / هر یک از ما ا سمانی داشت در هر انحنای فکر / هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر میخواند / جيبهای ما صدای جيک جيک صبحهای کودکی میداد / ما گروه عاشقان بودیم و راه ما / از کنار قریههای ا شنا با فقر / تا صفای بيکران میرفت." در حاشيه همين تعریف سپهری وار از مفهوم فرهيخته که ا نرا از امر نبوت هم بالاتر میداند بگویم که مسکوب شاعر یاد شده را از ا ن دست انسانهایی دانسته که به زندگی عارفانه تحول بخشيدهاند. در تا ویل مسکوبی عناصری چون سپهری مثل عرفای سنتی نيستند که در پی رابطه متعالی با خدا باشند. ایشان به رغم شرایط مسلط زمانهی خود که در ا ن خدا به تعبير هيدگری بيگانه شده و دورافتاده از تلاش برای برقراری رابطه متعالی با جهان پا پس نکشيدهاند. البته این معنویت طلبی را که از دل هنرا وری و زندگی شاعرانه بيرون میا ید و نه از بطن ا یين مذهبی و موعظههای مربوطش میشود در رابطه با ا ثار و زندگی شاهرخ مسکوب نيز مشاهده کرد. این معنویت طلبیای است که مدرنيته بر ا ن تاثير خود را گذاشته و ا نرا ازحوزهی یزدانشناسی به حوزهی زیبایی شناسی منتقل ساخته است. در یادداشت تاریخ ٢٤ ٨ ٩٣ "روزها در راه" با نگاه غير مذهبی و بی پيرایش وی در این رابطه روبروي يم. وقتی مینویسد:" زندگی معنایی ندارد جز ا نچه که ما به ا ن میبخشيم. کار هنر و ادبيات(مخصوصا شعر) معنا دادن به بی معنا (زندگی) یا تفسير و تاویل ا نست". 8
ا ثاراوليه وی "مقدمه ی رستم و اسفندیار" (١٣٤٢) "سوگ سياوش"( ١٣٥٠ ) "در کوی دوست" ١٣٥٧ همه و همه در چارچوب یادشده از نظریه مبتنی بر اخلاق گرایی و معنویت طلبی شکل گرفتهاند. گرچه مسکوب بعدها یعنی در "روزها در راه" به بازبينی دریافتهای خود از مضامينی چون اخلاق عشق و عرفان نشسته و مقداری دنيوی تر به ا نها نگریسته است. از این جمله ا ن نقدی است که وی به شهادت طلبی مستتر در فرهنگ ما میکند. در واقع بخشی از ر مان "مرد فرهيخته" میتواند با پرداختن به روند معنویت طلبی مسکوب پ ر بارتر شود. ا نهم مسکوبی که خيلی پيشتر از این تمایل امروزی به ایران پيش از اسلام در بررسی عرفان و شعر حافظ(در کوی دوست) متون زرتشتی را ملاک و خاستگاه جهان بينی ایشان قرار داده است. اویی که در مقدمه "در کوی دوست" حتا این سوال را مطرح کرده که رابطه انسان با عشق و عرفان در صورت وجود نداشتن خدا چگونه میشود. البته در این فصل از ر مان که به فلسفه اخلاق مسکوبی میپردازد فلسفهای که از مطالعه و باوربه شاهنامه برمیا ید شاید امکان نگاه با فاصله به موضوع نيز پدید ا ید. یک نکته در رابطه با "سوگ سياوش" مسکوب بنظرم رسيده که دوست داشتم با شما هم در ميان بگذارم. بنظرم از منظردگراندیشی امروزی نبایستی با تمام جانبداریها وداوریهای این اثر گيریم که اثری حماسی باشد و متکی بر نگرش دیو و فرشته بين همصدایی کرد. براستی نمیتوانم بی تفاوت بمانم و لب به اعتراض نگشایم. وقتی تاي يدیهای میگذارند بر این حرف فردوسی که " خبر کشتن سياوش که به ایران رسيد رستم به تلافی سودابه را کشت و به توران تاخت و چند سال درا ن دیارغارت و کشتن و سوختن کرد..." این جمله مسکوب است در پيشدرا مد"سوگ سياوش". به غير از مسکوت ماندن اعتراض به کشتار مردم ا ن سودابه هم گناهی نداشته که عاشق و شيفته جوان دوست داشتنی مثل سياوش شده است. گناه اگر اصلا چنين چيزی محلی برای مشروعيت داشته باشد به گردن مناسبات معيشتی و اخلاق توجيهگر همين مناسبات است که بر تن حسادت و خودشيفتگی کاوس لباس شرف و حيثيت میپوشاند. سياوش در اصل به منافع پدر همچون نماد تنظيم گرامور تکریم میکند و نه به چيزی دیگر. بواقع چرا از خویش نپرسيم که اگر سياوش بجای تقابل و دشمنی از در تفاهم با سودابه در میا مد شاید ماجرا به اینهمه کشت و کشتار نمیرسيد. البته بجز این شيفتگی اساطيری که مسکوب داشته به ا ن جانبداریهای وی و یکسونگریهایش درمورد سياستمداران یا سياستبازان چپ و راست نيز میشود خرده گرفت. در حاليکه مسکوب به حق "رفقای تودهای سابق" را از نقد و اعتراض خود بی نصيب نمیگذارد اما در "روزها در راه" انتقادی را نسبت به عناصری چون علی امينی یا مدنی بروز نمیدهد که با ایشان دیدار داشته است. در فرجام نامه خود برگردیم سراغ داستان مسافرنامه که از مجرای قراي ت "روزها در راه" مسکوب بایستی حجم و محتوای یک رمان را به خود بگيرد. ناشر (بی نام) مسافرنامه در 9
مقدمه خود گفته "این اثر که به قلم یکی از نویسندگان صاحبنظر و پژوهشگران بصير و ژرف اندیش معاصر با امضای مستعار نگارش یافته وصف صحنه ها و ماجراهای مسافرتی است از ایران به فرانسه و از ا ن جا به انگلستان". ا ن هم "سفری عادی و خالی از حوادث خارق العاده". البته همان مطالعه اوليه میگوید که نویسنده و قهرمان داستان (که از دهان اول شخص مفرد حرف میزند) میخواهند حساسيت ما را به ا ن چه عادی جلوه میکند تيزتر و بيشتر کند. این که نسبت به نادانی و ستمگری بی اعتنا نباشيم و از کنار ابتذال و بيهودگی بی تفاوت نگذریم. در داستان به ا نچه باعث ا وارگی وسرگردانی راوی شده اشاره مستقيمی نمیشود. فقط اینجا و ا نجا اشارههای کوچکی وجود دارد که خبر از تغيير اوضاع در زندگی ایرانيان میدهد. یکی از علایم تغيير اوضاع به راه افتادن ماشين تفتيش عقاید در ایران است که نخست با خواندن مقالهای دربارهی انگيزیسيون اسپانيایی در داستان مطرح میشود و سپس در صحنهی بيرون ا مدن از ایران همراه دلهره راوی نشان داده میشود. یکی از دستاوردهای مطالعهی توأمان "مسافرنامه" و "روزها در راه" در این نکته است که دریابيم قهرمان داستان اولی همان یادداشت نویس کتاب دومی یعنی شاهرخ مسکوب است. از ترکيب این دو متن است که رمان "مرد فرهيخته"ی ما نوشته میشود. این امر نوشتن محصول خوانش خواننده است و دست کم این حسن را دارد که زحمت اضافی برای مسکوب نمیشود.اویی که سالهای ا خر از درد دست رنج برده است. از این گذشته جالبی مطالعه دوباره مسافرنامه در دریافت این نکته است که صفت فرهيخته برای مسکوب بيشتر برازنده است. چون انگار خودش نمیخواسته که کسی صفت "والا" را دربارهاش به کار گيرد. در ص ٥ داستان نوشته است: "در سراسر شمال یک تيمارستان بود که دیوانههای بی ا زار و محترم را ا ن جا زندانی میکردند. پيش از این توی کوچه ها ولو بودند. و یا در زنجير و توی زیرزمين خانه ها. مثل حضرت والا ا خر عمر. حضرت والا از همان اول عمر عقلش پارسنگ میبرد. در دوره تاخت و تازش گاه در حضور جمع توی لگن نقره میشاشيد با حوله و پيشخدمت و تشریفات." این جا به واقع نمیخواهم زیاد از مسافرنامه نقل قول کنم. چون قصدم نه فشرده سازی داستان که گسترش ا ن به یک رمان ج ستاری است. البته شگرد قصه در قصه در مسافرنامه وجود دارد. اما این امکان نيز وجود دارد که بر پایه برخی اشارات و به قلمرو خاطره رفتن راوی بتوانيم برخی از موضوعات چون برداشتهای موسيقيایی و واکنشهای وی به وضعيت ادبيات معاصر و نویسندگان همدوره یا جوانتر را همچون ج ستارهایی مجزا در بدنه روایت رمان "مرد فرهيخته" بگنجانيم. ا نچه مسکوب دربارهی برداشتها و لذتهای خود از موسيقی در "روزها در راه"یادداشت 10
میکند از سنفونی کلاسيک غربی گرفته تا گزارش از کنسرت پریسا خوراک رمان یادشده است. اگر پذیرفته باشيم که راوی فردی فرهيخته است در رمان میتوانيم در کنار شناخت رابطهی پدر و دختر که فصلی مسقل است با نظرگاه او پيرامون اهميت یافتن نثر در قياس با شعر نيز روبرو شویم. کارایی رمان ج ستاری در این است که به زنجير روایت مقاله و رساله در مورد مساي ل نظری مختلف نيز میتواند افزوده شود. مسکوب اگر در یادداشتهای روزانه خواننده را از شناخت روابط زناشویی بی خبر گذاشته و مثلا در مورد همسر اول خود حتا یک جمله نياورده اما در مورد دو فرزند پسر و دختر به دفعههای مختلف از گفتگوها و دغدغههای خویش گزارش کرده است. باری. ا نچه به تصور رمان "مرد فرهيخته" مسکوب جامه عمل میپوشاند تلاش فوق است که خواننده بتواند یادداشتهای مختلف مسکوب را بر همان زمان خطی جمع ا وری کند. مثلا نگاه او به نقاشان و بازدیدهای وی از نمایشگاههای ایشان را در یک فصل بگنجانند و در فصلی دیگر برداشتها و مشاهدات وی را از موسيقی و کنسرتهای مختلف گردا وری کند. مسکوب در این "یادداشتها" توجه خاصی به مساي ل مختلف هنری داشته است. در کنار تعاریف مانع و جامع زیبایی شناسانه سعی کرده در هر حوزهای از طریق قياس نمونههای مختلف از سليقه و خوشامد خود عياری بدست دهد. او نه تنها به سنجش ا ثار نویسندگان مدرن ایرانی و داوری رفتارشان پرداخته ) از هدایت تا پارسی پور از گلشيری تا دولت ا بادی) بلکه همچنين گزارشی از خواندن برخی از مهمترین ر مانهای جهان نيز بدست داده است. زمانی که او برای مطالعه نویسندگان غربی گذاشته چشمگيراست. این تخصيص وقت البته با دقت و نکته بينی و ابتکار نيز همراه بوده است.بخشی از ابتکارش در دیالوگی است که با مارسل پروست و ا ثارش برپا میکند. جاهایی از این رودرویی خيالی تحسين برانگيز میشود. او در ضمن شرحی بر "در جستجوی زمان گمشده"پروست نگاشته است. پویایی یادداشتهای مسکوب فقط در زمينه نظری نيست ا نجایی که او از "درخت" خود در پاریس ما را باخبر میکند که به هنگام یاس و تنهایی و دل گرفتگی به سراغش میرود به حدیث نفس خود جذابيت عينی میبخشد. با خود قرار گذاشتهام که بار دیگر به دیدار این درخت مسکوب در باغ لوکزامبورگ روم. در واقع ا ن چه از روایت "مرد فرهيخته" ما برمیا ید که از منبع "مسافرنامه" برخاسته شکل دادن به کتابی است که در فرهنگ اروپایی Bildungsroman بيلدونگ رمان (رمان ا موزشی) خوانده میشود. هدف این ا موزش اما فقط نگاه هوشيار به جهان برنامه ریزی شده نيست. در "مسافرنامه" او از جهانی سخن به ميان میا ورد که ا دمی را مدام در "معرفی داوری ناشناخته" قرار میدهد. اشاره ضمنی سخن او خبر تلاشی طبقه متوسط و فرهنگی جامعه ایرانی در اثر انقلاب اسلامی نيزاست. مسکوب این اطلاع جامعه شناسانه را از طریق سرگذشت روزمره خود در غربت و از سکه افتادن نام ایرانی شرح میدهد: "باز ما مور فرودگاه 11
تا گذرنامه مرا میبيند جا میخورد رم میکند و میرود تو فکر. ا خر من ایرانيم. راه بدهد یا نه قضاوت ا سان نيست." در ا ن بلاتکليقی که او ایستاده و منتظر است یعنی وقتی انتظار تصميم ما مور فرودگاه در مورد ورود خود را میکشد بدون شک هزار فکر به سرش خطور کرده است. فکرهایی در مورد وضع دنيا سرگذشت او و تاریخ وطنش. در چند لحظه تر پيش تر داستان وقتی با دانشجویان به بررسی متن "پيام کافکای" هدایت مینشيند از این نکته میگوید که "همين که به دنيا ا مدیم در معرض داوری قرار میگيریم وسراسر زندگی ما مانند یک رشته کابوس است که در دندانههای چرخ دادگستری میگذرد." و در کنار بررسی این برداشت هستی شناسانه که به ميزانی هم بدبينانه است از بلاتکليفی حال حاضر خود گلایه مند است. وقتی حرف دل خود را در سر مرور میکند: "منظور من اینست که بروم تو چرخ دستی بردارم ساندویچ بخورم قطار سوار بشوم. خودم را برسانم به هتل تلویزیون تماشا کنم. منظور بدی ندارم. من مرد محترمی هستم با وقار ا داب دان..." "مرد فرهيخته" ما در جهانی چنين اسير خردابزاری و تحت نظر پدرخواندههای جور و واجور نمیتواند دچار سرگردانی نشود. فرهيختگی او به کار این میا ید که علل سرگردانی را در ابعاد زمان و مکان توضيح دهد. یعنی از یکسو وطن و چشم اندازش را ترسيم نماید که شاهد اعدامهای خيابانی و تقيه رایج همچون ورزش ملی و مراسم سنگسار است. از سوی دیگر ما را از غربتی با خبر کند که در ا ن "همه چيز ا هنگی تند و دستپاچه دارد". بازی پر سر و صدای موتور ریل و چرخ. "مرد فرهيخته" دنبال ا ن نيست که سرگردانی خود را به کمک ترفند یا به بهانه پایان خوش سينمایی برطرف کند و به قهرمان پيروز بدل گردد. نقطهی قوت او استمرار در بازنمایی حالت تشنج و اضطرابی است که بر سرش ا وار شده است. در سرانجام "مسافرنامه" خود را چون طعمهای بازمییابد و ا ماده میشود برای صيد شدن: "کليد را میگيرم و میزنم به چاک توی جان پناه اتاق و در را از تو میبندم که صدای بيرون هجوم نياورد. روی تخت و تلویزیون: موسيقی "راک" حرکات شدید و جيغهای وحشی... و کلاس صبح روز بعد: ریشه فعل و اسم مفعول. مضارع التزامی ضمير مفعولی عرفان مراحل سير و سلوک. راه های وصول به حق. فناء فی االله و بقاء االله!" در اینجا مسافرنامه پایان گرفته تا "مرد فرهيخته" با یادداشتهای"روزها در راه" باقی رمان خود را بنویسد. باقی ر مانی که در ضمن میخواهد بر ایران جمهوری اسلامیزده اشراف یابد. در پيش خدمتت عرض کردم که خصوصيت اصلی فرد فرهيخته از منظر ایمانوي ل کانتی بدست دادن تعریف از امر فاقد صورت است. "روزها در راه" که منبع لبریز ر مان "مرد فرهيخته"ی ما است بارها و بارها (چه از طریق نامه و تلفن و دیدار هموطنان و چه از طریق کابوس به چنگ تارعنکبوت جمهوری اسلامی افتادن) 12
خبراز دغدغهی خاطر مسکوب میدهد. دغدغهی خاطری که چيزی جز ایران نيست. بهمين منظور او یادداشتگر هر اتفاق ریز و درشتی است که در ا نجا رخ میدهد تا شاید از طریق بازخوانی این نوشتهها به تعریفی از اوضاع موطن برسد. در یکی از این یادداشتها با جملهها فضایی میسازد که در ترکيب دلواپسی و صميميت نویسنده شان به شعری ناب بدل شده است:" ایران عزیزم ایران جاهل ظالم ایران کوههای بلند بيابانهای سوخته و ا فتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز دلم برایت تنگ شده خيلی تنگ شدهای بی وفای ناکس دور! با این بيداد تبهکاران وای به حال ا یندگان." مهمترین دستاورد شناخت شناسانه یادداشتهای مسکوب در بازبينی رفتار و افکار خودمانی است.این عملکرد بویژه ا نجایی برجسته میشود که "مرد فرهيخته"ی ما پس از سالها کندوکاو در متن فرهنگی مان به این نتيجه میرس که اهمال کاری کرده است.مسکوب در ارزیابی علل شکلگيری بنيادگرایی اسلامی در ایران خود و سایر همنسلان را خطاکار میداند. خطا از ا نرو که اینان به دوره انحطاطی که ایران پس از صفویه را در بر گرفت توجه لازم را نکردند.این قوام نظری مسکوب است که دریافته تحولات منفی نيز تاثيرات خود را بر روح و روان جامعه میگذارند. دفتر تاریخ فقط با تحولات مثبت قطور نمیشود. انحطاط و اضمحلال در این ميانه نيز نقش خود را ایفا میکنند. وی خوشبينی خود نسبت به انقلاب مذهبی در سالهای دهه پنجاه را ناشی از این بی توجهی به دوره انحطاط تاریخی بعد از صفویه میداند. باری "روزها در راه" که حال بصورت بخشی از ر مان "مرد فرهيخته " قراي ت شد در کنار یادداشت هستی شناسانه مسکوب به تاریخ ٢٥ ١٢ ٩٢ روایت و نکتههای خواندنی بسيار دارد. و بواقع که خوش به حال خوانندگانش. نامهام بسی به درازا کشيد. پس تا دیدار و گپ و گفتی در ا تيه بدرود! موعظهى روشنفكر مذهبى و ر مان مهدی استعدادی شاد سهشنبه ٢٨ تير ١٣٨٤ مقدمه در روزگار ما يكى از واآنشهاى ضرورى گرايش به نوشتار و بازانديشى در فرهنگ نوشتارى مرسوم است آه فرهنگ شفاهى و موعظهگرى را به مبارزه بايستی بطلبد. بنابراين ضرورت حتا سخنرانى نيز بازتاب يك نوشتار مىتواند باشد آه از پيش نگاشته شده و 13
در حين اراي هاش ديگر محصول بلند فكر آردن در جا و بلاواسطه نشود. بدينگونه ما حتا در "شفاهيات" خود نيز دچار تكرار مكررات و گرفتار از اين شاخه به ا ن شاخه پريدنهاى سر در گ م نمىشويم. همان طور آه از عنوان اين مطلب برمىا يد سخن آنونى ترآيبى است از دو مقولهى مختلف. اولى متن "بوف آور" است نوشتهى صادق هدايت. اين اثر همان طور آه مىدانيم نخست در سال ١٩٣٦ بصورت دستنوشته در بمبي ى هندوستان پلىآپى و پخش مىشود. اولين چاپ ا ن در ايران پنج سال پس از انتشار نخستين به سال ١٩٤١ و ا خرين چاپش همين دو سال پيش در ايران از زير سانسور جمهورى اسلامى درا مده و به قول رندان "ارشاد" شده است. اين متن آه چند دهه از حياتش مىگذرد و به زبانهاى ديگر هم ترجمه شده هنوز يكى از برگزيدهترين و به اصطلاح عاميانه سوگلى رمانهاى فارسى است. دومين مقولهى عنوان سخن پديدهاى اجتماعى نوظهورى است به نام روشنفكر مذهبى. اين پديده سواى ا ن ترآيب ناسازگار و نارايج روشنفكرى و ديندارى - آه مثل جفت ناجور مدام درگير دعوا و معرافهاند - صاحب رفتارى است آه با موعظه مشخص مىشود. بدين ترتيب حتا اگر ترآيب متناقض روشنفكرى و ديندارى را به مثابهى پارادآسى بحثبرانگيز و پويا بپذيريم مسي لهى موعظه به مثابهى يكى از مو لفههاى رفتار سنتى و متعلق به فرهنگ شفاهى در شكل يك بغرنج و گره به قوت خود باقى مىماند. البته اين باقيمانده از گذشته بىتا ثير در اآنون ما نمىماند و رسم معاصر و تازه پاگرفتهى مكتوبسازى و نوشتن گفتار را تضعيف مىآند. مىدانيم آه روشنفكران مذهبى تاآنون بيشتر با مساي ل سياسى و ايدي ولوژيك سرگرم بودهاند. نشريه آيان در شمارههاى متعددى حاوى طرح و معرفى مقولهى روشنفكر ديندار است. به طور مثال به اين مقاله مىتوان اشاره آرد: "سنت روشنفكرى جديد" بيژن عبدالكريمى آيان شماره ٨ سال ١٣٧١. به نظر نگارندهى اين سطور مفهوم روشنفكر ديندار بواقع براى "اصحاب آيان" هنوز پسنديده نيست. همنوايى اينان با ايدي ولوژى تشيع به مثابهى دآترين دولتى در جمهوری اسلامی دليلى است آه در حقيقت ا نان را روشنفكر مذهبى بخوانيم زیرا آه حتا با تفسير خودپسندانهى خويش نيز هنوز مشتقى از دين (اسلام) به شمار مىروند. با اینحال اینجا پس از اين توضيح اجمالی که تا حدودی فرق دین و مذهب را خاطر نشان ساخت استفاده از عنوان روشنفكر ديندار در باقى سخن حاضر خالى از اشكال است. چون تعریف خود را از مفهوم یادشده بدست داده ایم. مطلوب بودن عنوان روشنفکر دیندار امرى است آه در ارگان اين قشر اجتماعى يعنى نشريه 14
"آيان" بازتاب يافته است. رجوع کنيد به نشریه کيان شماره ١٣٧١ ٨ مطلب سنت روشنفکری جدید نوشته بيژن عبدالکریمی.هم چنان که معروفترين شارح اين قشر در خارج ايران محمد برقعى هم ا نان را "اصحاب آيان" خوانده و هم م بلغ افكارشان شده است. رجوع کنيد به: نشريهى آنكاش دفتر هشتم بهار ١٣٧١ ص. ٧٦ شناخت دينى و شناخت عقلى محمد برقعى. همچنين عبدالكريم سروش با ا ن همه موعظه و سخنرانى مكتوب شده در ا ن نشريهها و آتابهاى متعدد بعدى به صورت نظريهپرداز اين گروه اهل فكر و قلم مطرح شده است. نظريهپردازى آه عملكردش گاه به صورت سياه آردن سهميهى آاغذ ديگران جلوه مىآند. اما چرا براى بررسى اينان يك اثر ادبى را براى نمونه برمىگزينيم يعنى اين همه سخن آم ى دربارهى انديشه و سياست را وامىنهيم و سراغ توليدات ادبى اينان را مىگيريم آه به واقع هنوز ا ن چنان جايى براى خود باز نكردهاند. نخستين دليل و شايد مهمترين دليل اين است آه ما در مباحث نقد ادبىمان آه به حوزهى زيبايىشناسى تعلق دارد معيار و محكهاى تثبيت شدهاى داريم مثل ايجاز آلام اعتبار وقت و زمان مخاطب نقش راوى و دامنهى توانايىاش و سرانجام تفكيك تلقىها و روشهاى بيان موضوع. اين معيارها و محكها اما به تا سف هنوز در مباحث حكمت سياسى و فلسفهى اجتماعى با اين آه مطرحاند تثبيت شده نيستند. از همين روست آه اين همه نظريهپرداز سياسى داريم آه از روى دست همديگر مشق مىنويسند و نيز ا ن همه شارح و مفسر آه در پ رحرفى و تكرار انتها نمىشناسند. از اين روست آه به سراغ يك نمونهى ادبى مىرويم آه رمان "پيكر فرهاد" اثر عباس معروفى است. منتها پيش از ا ن آه در توفيق و عدم توفيق ا ن بازنويسى "بوف آور" دقيق شويم نگاهى به خاستگاه نويسندهاش مىاندازيم آه از جرگه ی به اصطلاح روشنفكران ديندار مىا يد. يكى از جدلهاى قلمى سالهاى اخير فراى بررسى آسانى آه خود را روشنفكر ديندار مىنامند مسي لهى عنوان ترآيبى روشنفكر ديندار است. عنوانى آه دو نوع غافلگيرى ايجاد آرده است. يكى از اين غافلگيرىها محصول غفلت آلى جريانات چپ و ماترياليست و بىخبرى ا نان از تحولات درونى اديان است. نمونههاى تاريخى اين امر فراوانند. قديمىترينشان را مىتوان در منش و رفتار سوسيال دمكراسى ا لمان و در بىاعتنايى نظريهپردازانى چون آاي وتسكى يافت. شكل عصبى امروزى و وطنىاش هم در مقالات نويسندگان ارگان "حزب آمونيست آارگرى" بروز آرده است آه به جاى جدل و حلاجى ا ثار و نظريات عبدالكريم سروش آه خوشبختانه آم و ناچيز هم نيستند براى او پروندهى قضايى تشكيل مىدهند. مثلا رجوع کنيد به نشريه انترناسيونال شماره ٢٠ ١٣٧٥ ص ٣" 15
وقتشناسى يك مسلمان..." محسن ابراهيمى. منتها بامزهترين نوع اين غافلگيرى از سر غفلت اعلاميهاى به زبان ا لمانى است آه عدهاى پناهنده سياسى انتشار دادهاند. اينان در اعتراض به "خانهى فرهنگهاى جهان" شهر برلن در دعوت از محمد مجتهد شبسترى براى بحث پيرامون تا ويلهاى اسلامى اسم مجتهد را به جاى لقب و عنوان گرفتهاند. بعد هم سرزنش آردهاند آه چرا "مجتهد" بايد از مدارا و تساهل اروپايى بهرهاى براى بيان نظر خود ببرد. نوع ديگر غافلگيرى در برابر عنوان روشنفكر دينى از هوشيارى برمىخيزد يعنى تا مل بر سر پديدههاى متناقضنماى روشنفكرى و ديندارى و بررسى وضع ترآيب اين دو (آه مىتواند به تجزيه يا ا ميزششان منجر شود) بازار سنجش و نقد ايدههاى غالب را رونق مىبخشد. پديدهى روشنفكر ديندار سنجش ا نان از اين پرسش اوليه ا غاز مىشود آه چگونه شك و پرسش به معناى رفتار روشنفكرى با باور و ايمان ناپرساى يك ديندار همنوا مىشود. البته بايستى افزود آه چنين سو الى با نيتهاى متفاوتى مطرح مىشود. از يك سو جنبش روشنفكران آه بر قدرت بودن را به محتواى ذاتى خود بدل آرده در طرح اين سو ال سهيم است و از سوى ديگر ديندارانى آه با قدرت بودن به ذات ثانويهشان بدل گشته است. نتيجهى اين پرسش البته براى جريان روشنفكران ديندار يكسان نيست. دستهى اول با گشايش بحث به رفع ابهامات و شايد در وهلهى نهايى به توهمزدايى از مقولهى روشنفكر دينى مىپردازند و دستهى دوم سعى مىآند ديندارى را همچون حلقهى دار بر گردن ا ن آسى بيندازد آه تمايل به روشنبينى يافته است. براى دستهى دوم مىتوان نشريه "صبح" ارگان افراطيون مذهبى را مثال زد آه پاسدار تكصدايى حاآم بر جامعه است.نشريه صبح ويژه بررسى ا را و عقايد دآتر سروش ١٦ ا بان ١٣٧٤ تهران. پرسش اينان در واقع يك نوع بازجويى است. اما مثال واآنشهاى دسته اول گونهگون خواهد بود زيرا آه از منظر پذيرش مشروعيت چندصدايى بودن به موضوع روشنفكر دينى مىپردازد. از پيشقدمان اين راه نقد ا رامش دوستدار حميد حميد و رسول نفيسى را به طور نمونه مىتوان شاهد گرفت. رجوع کنيد به: نشريه چشمانداز شماره ١٧ " ١٣٧٥ نوسازى نادانى..." ا رامش دوستدار. - نشريه علم و جامعه شماره "حكومت دمكراتيك دينى" حميد حميد. - نشريه پر شماره ١٣٢ " ١٣٧٥ ريشه در ا ب..." رسول نفيسى. 16
اينان هر آدام به يك مسي لهى محورى در گفتار سروش توجه مىآنند و با بررسى ا ن بر آمبودهاى اين نظريهپرداز مذهبى انگشت مىگذارند. منتها تمام اين اشارهها در يك نقد اشتراك مىيابند و ا ن روش گفتار متناقض سروش در صغرا و آبراهاى بحث و نتيجهگيرى است. هم ا رامش دوستدار آه معتقد به امتناع تفكر و نبود علميت در جامعهى ايرانى است به مسي لهى ضد و نقيض گويى سروش اشاره دارد و هم حميد حميد آه پسزمينه و نگرش مارآسيستى دارد به سنجش طرح جدايى دين و معرفت دينى سروش برا مده است. دوستدار در آنار نقد جمعبندى و اظهار نظر سروش دربارهى تاريخ فلسفه و جايگاه آانت در ا ن دربارهى روش او چنين مىگوید:».. هيچ نگاهى نيست آه در جستن و يافتن هدف خود راسخ و بردبار باشد. پيرامونها را ببيند بى ا ن آه جذب ا نها گردد و در ا نها گم و گور شود.«حميد حميد هم در مقالهى خود پس از ا ن آه به تبارشناسى نظريهى "قبض و بسط شريعت" سروش برمىا يد و ريشه ا ن را در "مكتب شيخيه" مىيابد در عيب و امتزاج دين و علم براى توجيه مشروعيت حكومت دموآراتيك از سوى او مىنويسد:»دغدغهى دين داشتن امكان نمىدهد آه ا قاى سروش در محدودهى همين حد از تضاد باقى بماند. او به خوبى مىداند آه اگر دين يعنى آتاب و سنت و مالا پيامبر و ولى امر را داور جامعهى دمكراتيكش بداند در اين صورت آبراى قضيهاش يعنى اصل عقل را مخدوش ساخته است. لذا به سفسطهاى توسل مىجويد آه از فرد اهل علمى چون او سخت بعيد مىنمايد.«سومين نمونهى نقد ديدگاه عبدالكريم سروش به مثابهى روشنفكر دينى را مىتوان در مقالهى "ريشه در ا ب" يافت. رسول نفيسى در مقالهى خود به بررسى امر دنيوى شدن دين در نگاه سروش مىپردازد. او با ا وردن مثالهايى نشان مىدهد آه جدلاى فلسفى برا مد عقلگرايى و سرانجام دستاوردهاى جنبش روشنفكرى نه در همراهى با دين و باور آردنىتر ا ن آه براى نقد و افسونزدايى و سرانجام عقبنشينى ا ن از حيات عمومى و اجتماعى بوده است. نفيسى در آنار تبارشناسى مسي لهى انتظار و منجى تشي ع و اشاره به سنت م نجىباورى زرتشتى به مسي لهى نوستالژى "دوران طلايى" اسلام در ذهن روشنفكران ديندار مىپردازد. او مىنويسد:»... توجه و جهتگيرى زمانى اسلامى رو به گذشته است و ا ين البته خصيصهى اآثريت اديان جهان است آه حرآت زمانى - وجودى خود را از دوران طلايى گذشته محاسبه آرده و هميشه حال و ا ينده را محل مخاطرات و نقاي ص و فراموش شدن احكام اوليه مىدانند.«براى ا ن آه به هدف محورى سخن حاضر در اين مقدمه برسيم بايد با بازنگرى همين نكتههاى ياد شده در بررسى ا ثار سروش به مسي لهى ايدي ولوژى و برخورد سروش با ا ن بپردازيم. به همين خاطر از نوستالژى دوران طلايى اسلام آه يكى از انگيزشهاى اصلى جنبش بنيادگرايانه اين دو - سه دهه در آشورهاى اسلامى بوده شروع مىآنيم و به 17
مسي له مشروعيت حكومت دمكراتيك دينى مىرسيم. اين ايده آه امروزه شعار و رهنمودمسي لهى از آف رفتن دوران طلايى سيطرهى اسلام بر بخش گستردهاى از جهان به صورت يك گرهى روانى بغرنج هنوز تداوم دارد. بسيارى دليل اوجگيرى جنبش بنيادگراى اسلامى را در اين گره روانى جمعى بازشناختهاند. تمام ا ن مراسم سوگوارى و عزادارى آه در رفتار متديانه اسلامگرايان مرسوم است هنوز التيامى بر اين زخم شكست و پايان دوران طلايى ننهاده است. این ایده که امروزشعار و رهنمود سروش قرار گرفته در اصل خبر از تغيير موضع او مىدهد. مىدانيم آه سروش يكى از عناصر شوراى انقلاب فرهنگى بوده و به اين امر در غالب نقدهايى آه بر ا ثار و فكر او نگاشتهاند اشاره رفته است. منتها اگر لحظهاى امر سوءظن و باور به تداوم گسستناپذير موقعيت شغلى او را آنار بگذاريم يعنى ا نچه براى پروندهسازى عليه وى از سوى ديدگاههاى مخالف و محدود به سياست اراي ه مىشود به اين نكته مىرسيم آه شعار حكومت دمكراتيك دينى يك تغيير موضع است. تغيير موضعى در رابطه با طرح و تحقق حكومت اسلامى. امروزه سروش در واقع با رؤيت فعاليت و حضور ولايت مطلقهى فقيه از نظريهپردازى خمينى و عملكرد جمهورى اسلامى واقعا موجود فاصله گرفته و ا شكارا به ا ن درك و دريافتى تمايل يافته آه مثلا از سوى مهدى بازرگان زير عنوان جمهورى دمكراتيك اسلامى در حوالى قيام سال ٥٧ مطرح شده بود. گام بعدى سروش يعنى بحث بر سر چگونگى عملكرد حكومت دمكراتيك دينى آه دامنهى سلطه ى فقها را تنگتر مىسازد فقط از طريق اين تغيير موضع بر سر طرح حكومتى قابل فهم و درك مىشود. از همين زاويه جايگاه نظرى - اجتماعى او از شارح عمل و نظر حكومت حاآم به اپوزيسيون قانونى نظام منتقل مىشود. منتها چون اين رژيم بر پايهى حقايق ايدي ولوژى - دولتى خاص بنا شده است منتقد اپوزيسيون قانونىاش اسير تحميلات و مقتضيات همان نظام حاآم مىماند. در اسارت مقتضيات و تحميلات ا موزهى نظام ماندن حال و هواى دوگانهاى را براى ا دمى نظير سروش پديد مىا ورد. از يك سو تمايل به ستيز با ايدي ولوژى در شكل عام و آلى ا ن در او شكل مىگيرد. اين تمايل اما دو علت مختلف دارد: يك علتش تجربهى عدم انعطاف "حقايق ثابت" ايدي ولوگ است و علت ديگر باب روز گشتن نقد ايدي ولوژى. زمينه پاگيرى علت اخير را ديگر اآنون همگان مىشناسند: فروپاشى سوسياليسم واقعا موجود و غروب ايدي ولوژى مارآسيستى زير عنوان لنينيسم آه سالها ا موزهى دولت شوروى و اقمارش بود. منتها اين غروب و ا ن فروپاشى فقط تابع عامل واقعى و روزمره نبود. سالها مبارزه نظرى و نقد روشنفكران ناخشنود و نا راضی به صورت عاملى در شكل دادن به ذهنيت عمومى نيز در ا ن مو ثر بود. اما مباحث سروش در اين زمينه چون چندان التفاتى به مارآسيسم نداشته و اين البته از هيچ مو من و ديندارى انتظار نمىرود از عمق و گسترش نقد مارآسيسم دولتى نيز بىبهره 18
است. اين بىبهرگى هم در عدم بازتاب دستاوردهاى مكاتب نظرى چون "مكتب فرانكفورت" خود را نمايان مىسازد و هم در بىخبرى از روايات و داستان اديبانى چون ا رتور آ ستلر جورج ارول ا ندره ژيد و مانس اشپربر. درست به دليل همين ضعفهاى برشمرده است آه تمايل هماوردجويانه با ايدي ولوژى نزد او شكلى انضمامى و سنجشى به خود نمىگيرد. از يك سو اسير زبان و گفتار رسمى - دولتى مىماند. براى اين امر مىتوان مقدمههايى را آه او بر آتاب "ايدي ولوژى شيطانى" خود نگاشته به شهادت گرفت. در مقدمهى چاپ پنجم مىنويسد: «ايدي ولوژى شيطانى وقتى به طبع پنجم مىرسد آه تب و تاب مارآسيسم و فنتهى سياسى احزاب چپ در آشور ما به پايان رسيده است.» "ايدي ولوژى شيطانى" مو سسه فرهنگى صراط چاپ پنجم ١٣٧٣ عبدالكريم سروش. اگر در همين جمله دقيق شويم درمىيابيم آه او در همصدايى با سرآوب و پيگرد دولت خودآامه آه رقباى خود را به هر حربه و خدعهاى آنار زده در زبان حكمت سياسىاش با به آارگيرى مفهوم فتنه آه از الفاظ رايج در صدر اسلام است و ما ا ن را در "فتنهى عايشه" و يا "فتنهى آفار" به ياد داريم حتا از زمانهى سپرى شدهى "تي ورى توطي ه" نيز آه از مشروطه به بعد در ايران رسم بوده گامى عقبتر نهاده است. همين نمونه نشان مىدهد آه چرا دموآراسى حكومت دينى مورد نظر او به شكل يك تي ورى معاصر و مشروع و متعارف درنمىا يد او مكانيسم حذف رقبا را به جاى قاعدهى رقابت نيروهاى دگرانديش سياسى توجيه مىآند. گويى نمىداند در نبرد بىرقيب پيروزى معنايى نمىيابد. از سوى ديگر ايدي ولوژىزدايى او در سطح مىماند و فقط با معلولها سرگرم مىشود. در اين حالت عدم توفيق و ريشهجويى و علتيابى است آه "سنجش" او بخشى از ابهامى مىشود آه ايدي ولوژى در سلطهى خود به جامعه تحميل آرده است. به ا ثار سروش بنگريد و ببينيد آه او مثلا در تجليل از شريعتى و بازرگان و يا بررسى افكار مطهرى به مسي لهى ايدي ولوژىباورى ا نان التفاتى دارد. منتها تاآنون هيچ گاه به نظريهپردازى خمينى آه در واقع ايدي ولوگ و طراح اصلى "حكومت اسلامى واقعا موجود" است اشارهاى نمىآند. براى آسانى آه حوصله و وقت خواندن تمام متنهاى موعظه سروش را ندارند آه به فراخور هر منبر و مسجد لحن خاصى مىيابد نگاه به "فهرست تفصيلى" آتابهاى او مىتواند آارساز باشد. در اين "فهرست تفصيلى" مىتوان ل ب آلام او را دريافت و از دامنه ملالا ور موعظهها به دور ماند. براى نمونهى "فهرست تفصيلى" مىشود به اين آتاب رجوع آرد: "فربهتر از ايدي ولوژى" مو سسه فرهنگى صراط عبدالكريم سروش. در آنار تشخص خمينى به مثابهى ايدي ولوگ اصلى بررسى طرح و ايدي ولوژى حكومت اسلامى واقعا موجود او نشان مىدهد آه وى به واقع به يك بازبينى اساسى در تفكر شيعه 19
دست زده است. بازبينىاى آه با طرح لزوم حكومت اسلامى در "حال حاضر" هم به مسي لهى انتظار و مهدىباورى مطلق پاسخى جديد داده است و هم در آل جامعهى ما را با دورانى ا شنا ساخته آه نگارندهى اين سطور ا ن را "دوران مابعد انتظار" مىنامد. دربارهى مسي له انتظار و اهميتاش در تاريخ ما آافى است از م نجىباورى زرتشتى ا غازکنيم و به امر ظهور مهدى موعود در تشيع برسيم. براى بررسى عملكرد تاريخى خمينى در سطح نظر و عمل مىتوان به دو منبع رجوع آرد و برداشتهاى او را از نظريهپردازان سنى مذهب و شكل دادن به بازنگرى شيعهوار شناخت. براى اين امر رجوع آنيد به مقاله: "خمينيه و تحويل تاريخى تشيع" نشريه اختر پاريس بهار ١٣٦٣ مرا ت خاورى. يا به اين مقاله: "مفهوم نظريه ولايت..." نشريه آيان تهران شماره ٣٤ زمستان ١٣٧٥ حميد عنايت. عملكرد خمينى در ا ن زمان پاسخى به همقطاران فقيهى بود آه بر آشتى انتظار امام غايب جا خوش آرده و سعى در به دستگيرى سكان ادارهى امور نمىآردند. در اين پاسخ خمينى وعدهى بهبودى وضع را مىداد. وی با چنين نويدهايى براى طرح به دستگيرى حكومت و دولت يارگيرى مىآرد:»تنها اگر قانون قصاص و ديات و حدود اسلام يك سال عمل شود تخم بيدادگرىها و دزدىها و بىعفتىهاى خانمانسوز از آشور برچيده مىشود.«رجوع آنيد به مقاله عنایت در نشریه کيان شماره ٣٤ ص ١١. اين نقل قولى است از آتاب "آشف الاسرار" خمينى. اما قصد به دستگيرى قدرت دولتى در تحقق خود به معناى دست شستن از موضعى بود آه "تشي ع به مثابهى مذهب انتظار" را براى روشنفكران مبارزهجو و دينداران دانشگاهديده جذاب مىساخت. اين جذابيت هم على شريعتى را مسحور آرده بود و هم جلال ا لاحمد را. اولى از تشي ع حزب اپوزيسيون را مراد داشت. دومى روشنفكران مخالف دستگاه حكومتى را "در خدمت و خيانت روشنفكران" خود سرزنش آرده است آه روحانيت يعنى اين نيروى مخالف قدرت را پذيرا نيستند. بر همين زمينهى بىخبرى از قصد و عملكرد خمينى آه سالها قبل طرح به دست گرفتن قدرت دولتى را اراي ه داده بود جلال ا لاحمد در راستاى دشمنى متعصبانه با روشنفكر مدرن در جلد دوم "در خدمت و خيانت روشنفكران" نوشته است:»روحانيت تشيع به اعتبار دفاع از سنت نوعى قدرت مقاوم (بخوانيد اپوزيسيون) است در مقابل هجوم استعمار آه قدم اول غارتش غارت سنتى و فرهنگى هر محل است. بدين ترتيب سدى در مقابل غربزدگى روشنفكران و نيز...«در خدمت و خيانت روشنفكران" جلد دوم خوارزمى ١٣٧٥ ص ٢٣. در مسكوت گذاشتن دانسته يا نادانستهى مسي لهى ياد شده است آه نقد ايدي ولوژى او را 20
سترون مىسازد و سروش همراه جريان بىخبرى مىشود آه در شريعتى و ا لاحمد نمونههايى يافته است. با يك چنين آمبودى در عيار نقد عميق و روشنفكرى روشنفكران ديندار هنوز سهم به سزايى در برنمايى واقعيات سياسى و رفع ابهامات نظرى ما به عهده نگرفتهاند. ا ن صفاتى آه معمولا در صفحههاى نشريهى آيان براى سنت روشنفكران ديندار در نظر گرفته مىشود (از جمله خردگرايى مخالفت با تحزبگرايى مخالفت با شخصيتپرستى مخالفت با حماسهگرايى معرفتشناسى غير دگماتيستى و...) فقط به صورت لفظپردازى و شعاي ر تبليغاتى جلوهگر مىشوند. اين آه سروش در زمره گويندگان گفتار رسمى محسوب مىشود در ا ن موضعگيرىهاى سياسى و تاريخى است آه همنوا با تبليغات دولتى شده و مثلا در آتاب "فربهتر از ايدي ولوژى" ص ١٥ مىنويسد: «جامعه را از مخالفان فكرى پيراستهايم.» حذف رقباى سياسى به وسيله قشر حاآم شده يك باره با فعل پيراستن تفسير مىشود آه اين امر به هر چه شبيه باشد به گفتار روشنفكر ا زاديخواه و شهروند دمكرات شباهتى ندارد. يا ا ن جا آه در "ايدي ولوژى شيطانى" به سرزنش احسان طبرى برمىا يد آه چرا از بابىگرى به مثابه جنبش و عليه نظام في ودال نام برده است. براى اين امر رجوع آيند به آتاب ياد شده چاپ پنجم ص.٤٣-٤٤ مساي ل بازنويسى بوف آور عدم برنمايى واقعيات و تمايل به تبليغ و شعار خود آه به صورت ظهور رفتار بخش عمدهاى از روشنفكران ديندار صحبتاش شد در آار ادبى اينان نيز خود را ا شكار مىنمايد. اين نكته از همان نخستين صفحهى بازنويسى بوف آور به وسيله عباس معروفى پديدار مىشود. رمان "پيكر فرهاد" آه مىخواهد ا ن سوگلى رمانهاى فارسى را بازنويسى آند و با اين آار بدان فعليت تازهاى بخشد در سرلوحه خود اين جمله را ا ورده است:»تهيه هر نوع فيلم و فيلمنامه و نمايشنامه از اين آتاب منوط به اجازهى آتبى نويسنده است.«" پيكر فرهاد" عباس معروفى چاپ اول ١٣٧٤ چاپ: چاپخانهى رخ. از همين حدسى آه نويسنده "پيكر فرهاد" مىزند و رمان خود را قابل فيلمسازى مىخواند مىتوان تمايز با "بوف آور" هدايت را استخراج آرد. "بوف آور"ى آه به صورت فيلم درا مد بى ا ن آه بر سرلوحهاش حدسى براى ا ينده سينمايى خود داشته باشد. عباس معروفى آه به مثابهى نويسنده خداپرست و مو من رمان مىنويسد در اصل از يك دستاورد دوران مدرنيته بهره مىبرد. اين بهرهبردارى آه در خود يك تناقض را نهفته دارد به روشنفكر مذهبى اين امكان را مىدهد آه متن اينجهانى را در بازنويسى خود ديگرگونه سازد. 21
ديگرگونگى آه خود از امكان تا ويل ا زادانه برمىا يد. اين تا ويل ا زادانه اما ثمرهى ديگرپذيرى (تولرانسى است آه از بطن مبارزه با ايمان و ايدي ولوژى قشريون مذهبى بر بستر فرهنگ يونانى - مسيحى فرا روييده است. ولى وقتى يك ا دم معتقد دستاورد حكمت بىيقينى را به خدمت مىگيرد آه رمان است با توفيق يا عدم توفيق ادبى خود يك مسي لهى ضمنى را نيز مطرح مىسازد. مسي لهاى آه چيزى جز عدم وجود مجوز و امكان براى تا ويل متون ا يينى - نيايشى از سوى ديگران نيست. مىدانيم آه هنوز هم آه هنوز است دينداران از بازنويسى و تا ويل ا زادانهى متنى مثل قرا ن بيزارند. اين امر حتا تا جايى شدت و حد ت دارد آه مثلا بررسى شيوه نثر و ترجمهى قرا ن به مترجم ا ن خوش نمىا يد. در این مورد رجوع کنيد به مطلب" حديث دوست" سيمين بهبهانى نشريه آلك شماره ٧٩-٧٦. بهبهانى با شرحى آه بر جدل گلشيرى و خرمشاهى (مترجم قرا ن) نوشته از آمطاقتى و تعصبورزى مترجم ياد شده (خرمشاهی) خبر داده است. پس به خاطر گشادهدستى آه بر سر متون ادبى - دنيوى وجود دارد خطا است اگر از زاويه تصاحب و ملك شخصى بر سر اجازهى بازنويسى "بوف آور" از سوى نويسنده مو من جدل آنيم. وقتى امكان تا ويل ا زادانه آليه متون را خواستار هستيم نمىتوانيم از امر بازنويسى رمان "بوف آور" خرده بگيريم. منتها براى ا ن آه عيار و ارزش بازنويسى اثر را بسنجيم بايستى از حوزهى مساي ل فرهنگى وا زادى تا ويل و حقوق بشر به حوزهى ادبيات و شاعرانگى برويم. در مورد امكان و يا لزوم بازنويسى بوف آور عباس معروفى پيشقدم نبوده است. رضا براهنى هم آه در همين اواخر با معروفى جدل قلمى داشته و به لحاظ باور و اعتقاد هر چه باشد شخص مو من و ديندارى محسوب نمىشود براى بازنويسى بوف آور نظريهاى پرداخته است. " بازنويسى بوف آور" رضا براهنى دفتر هنر ويژهى طنز ايران ١٣٧٥ ص ٨٨٣-٨٧١ محل چاپ: ايالات متحده ا مريكا. براهنى پس از ا ن آه برداشت تازهاى از بوف آور به دست مىدهد بى ا ن آه نظريه قبلى خود را سپرى شده بداند يك قراي ت دلبخواهى از نقش راوى و همدستىاش با نويسنده آتاب مىآند. بعد هم در "سوال و جواب" دنباله بحثش از يكى بودن راوى و نويسنده حرآت مىآند و اولى را نايب دومى مىخواند. سپس با اين پنداشته اين موضع را در برابر بوف آور مىگيرد و ا ن را اثرى زنستيز ارزيابى مىآند. اثربوف کور با ا ن فضاى خيالى - داستانى يكباره به صورت سند رفتار نويسنده مىشود و پرونده قضايى گشوده مىگردد. براهنى انگار نمىداند اگر قرار باشد هر نويسنده را به 22
خاطرتخيلات صواب و ناصواب راوى و قهرمانهاى داستانش پاسخگو قلمداد آرد هم اآنون بخشى از ادبيات جهانى نيست مىگرديد و نويسندگانشان گرفتار پروندههاى قضايى و جرم بودند. پيش از ا ن آه به متن "پيكر فرهاد" بپردازيم به سياق بازديد اول و ا خر آتاب نگاهى به مو خرهى ا ن بيندازيم. معروفى در ا ن نامهى ا خر رمان از خواندن آتاب م. ف. فرزانه (ا شنايى با صادق هدايت) خبر مىدهد. اين خبر حاوى اين اطلاع است آه آتاب ياد شده را يك شبه خوانده و حس آرده آه جلد اول ا ن مىتواند يك رمان مستند باشد. مدتى مىگذرد. او دوباره بىاختيار سراغ آتاب مىرود و يك شب را سحر مىآند. در حالى آه مشغول نوشتن رمان ديگرى است. ناگهان حس و حالش تغيير مىآند. قلبش فشرده مىشود و هر چه پر پر مىزند آه از ا ن بحران خلاص شود نمىشود. به حالت تسليم رمان قبلى را جمع مىآند. آاغذ تازه روى ميز مىگذارد و... مىنويسد. يك سال و خردهاى طول مىآشد و او هر شب ساعتها پشت ميز مىنشيند تا شيرهى جانش آشيده شود. بعد هم با سير آردن در حال و هواى بوف آور رمان پيكر فرهاد را مىنويسد و ا ن را به دوست فرزانه خود پيشكش مىآند آه چراغ "هدايت" را به دستش داده است. رجوع آنيد به" پيکر فرهاد" ص.١٤٩-١٥١ اگر بر واقعى و مستند بودن "چراغ هدايت" تكيه گذاشته شود و اين امر از آتاب "ا ن چه هدايت به من گفت" م. ف. فرزانه تعميم يافته باشد برداشتى نادرست است. زيرا آه آتاب فرزانه هر چه باشد متن استناد نيست. زيرا آه بازنويسى خاطرهى سى - چهل سال گذشته است. براى شرح بيشتر اين ماجرا رجوع آنيد به مقاله م. ع. آاتوزيان در "فصل آتاب" شماره ٢ ١٣٦٩. براى ا ن آه بشود راهها و آژراههاى "پيكر فرهاد" را از پيش حدس زد همان "اول" و همين "ا خر" آتاب آافى است. يعنى ا نچه با خودنمايى تبليغاتى شروع و به اين ابراز صريح الهامگيرى و تا آيد بر نگارش حسى - غريزى ختم شده است. مسي له بر حسب غريزه نوشتن را عباس معروفى در جدل قلمى با براهنى نيز عنوان داشته است. رجوع آنيد به: روزنامهى نيمروز شماره ٤٠٨ ص.١٨ غريزى نوشتن را حتا اگر به تحريرى بر پايه جوشش و فوران حسيات درونى نيز ترجمه آنيم باز مسي له حضور ا ن در ادب مدرن توجيهپذير نيست. نوشتار ادبى در دوران مدرن و از زمان نواليس و به گفتهى او ثمرهى همكارى خرد و محاسبه است. با مباحثى آه از دوران "فلسفهى آمپوزيسيون" ادگار ا لن پو تا پل والرى رسيده شعر و سرايش نيز از عقل و تا مل و محاسبهى طرح بىنياز نيستند تا چه رسد به رمان آه محصول آار دقيق و منظم آارگاه نوشتن است. 23
معروفى آار بازنويسى بوف آور را در ١٤٢ صفحه انجام مىدهد و اين امر در قياس با متن اولى آه نگاشته هدايت است يك افزايش حجم را نشان مىدهد. اين افزايش اما نه تنها ارزشى به اثر جديد نمىدهد آه نشانه يكى از آمبودهاى ا ن مىگردد. بستن قصهى بچه خباز و ماهى طلايى به روايت "پيكر فرهاد" يكى از عناصر افزايش حجم است. اين عدم توفيق در پيوند قصهها و افسانهها با متن رمان "پيكر فرهاد" معروفى را فرودست "بوف آور" ساخته است. فرودستىاى آه فقط ناشى از ضعف تكنيكى نيست و بيشتر از نگرش مذهبى به رمان و جايگاه راوى و عيار شناخت نويسنده منتج مىشود. "پيكر فرهاد" در واقع واقعيت داستانى شكل يافته در خيال هدايت را به واقعيت خيال آردهى داستان معروفى فرو مىآاهد. نخستين سند چنين عملكردى در "پيكر فرهاد" تغيير فضاى مها لود و خيالى بوف آور است به يك فضاى واقعى و روزمره. دومين عاملى آه دليل بازماندگى بازنويسى از متن اصلى است در نقش راویان دو داستان مختلف است. اگر راوى داستان اولى درونگرا است و با حرف زدن با سايه خود روايت را به پيش مىبرد و ما را از اين طريق با زخمها و احساساتش در زندگى ا شنا مىآند راوى دومى برونگرا است و بلند - بلند فكر مىآند و خود را مدام ميان موضوع و شناخت ما از روايت قرار مىدهد و به خيال خود مخاطب را چيزفهم مىآند. همين تفاوت راویان آه نتيجه اختلاف نگرش و جهانبينىهاى دو نويسندهى رمانهاى مورد نظر ما است به نظر مىرسد آه اساسىترين تضاد بر سر راه همطرازى و تداوم دو متن "بوف آور" و "پيكر فرهاد" است. براى ا ن آه تفاوت راویان را در اين دو روايت دريابيم بررسى همان جملههاى اول ا ثار آافى است. راوى داستان هدايت اين جور شروع مىآند:»در زندگى زخمهايى است آه مثل خوره...«راوى "پيكر فرهاد" با ابراز نادانى شروع مىآند:»نمىدانم ا يا مىتوانم سرم را بر شانههاى شما بگذارم و اشك بريزم با دستهاى فروافتاده...«متن اولى از دانستن و شناخت راوى آه محدود به زاويه نگرش و حديث نفس فرد و از تجربهى ا گاهانه زندگى مىگويد. و در متن دومى راوى با اقرار به نادانى خود شروع مىآند. در ادامه نيز ا ن چه بايد در مخاطب برانگيخته شود و تا پايان مطالعهى "پيكر فرهاد" ادامه يابد احساس ترحمى است نسبت به "زن اثيرى" آه در اصل راوى ماجراهاى بوف آور از شكل افتاده و بازنويسى شده است. در همين مثال چند جملهاى از دو متن مختلف آه پايه قياس و سنجش آم و آيف ا نها است چندين و چند نكته نهفته است. ا نچه بنياد اختلاف نگرش دو نويسندهاى است آه يكى دو نسلى با هم اختلاف سنى دارند. منتها وقتى درمىيابيم آه براى نويسنده مسنتر خلق رمان نتيجه نوشتن ا گاهانه فرد است آه در وهله نهايى نيز چيزى از داشتن يا نداشتن اعتقاد شخصى خود را در متن بروز نمىدهد براى نويسنده جوانتر نگارش رمان تحرك و ارضاى غريزه است. چنانچه هم حضور نيروهاى مابعدالطبيعه در آار است و هم ما از دخالت عقيده شخصى نويسنده مبنى بر حضورى فرا انسانى در فرا يند 24